محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
محمد حسین جونمحمد حسین جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

محمدمهدی کوچک ما

مسافرت قم و کاشان

جیجل مامان دومین جمعه سال جدید با خانواده بابایی دو روزه رفتیم قم و کاشان عزیزم تو قم تا میتونستی من و بابایی رو اذیت کردی وقتی بغل بابا بودی گریه میکردی و میگفتی مامان  وبالعکس.... اینم عکسش     تو کاشان بهت خیلی خوش گذشت باغ فین همش از اینور به اونور میدویدی.... موبایل بابا خاموش شد بقیه عکسا که خیلی قشنگ افتادن عموجون انداخت که بعدا برات میذارم..     اینجا هم آبشار نیاسر           ...
11 فروردين 1393

محمدم مهمون داره...

محمدم 6 فروردین اولین مهمونامون اومدن پرنیا خوشگل بابا انقدر اسمشو قشنگ میگفتی ازشم خوشت اومده بود هی بوسش میکردی (چون از کسی که خوشت نیاد میزنی وگاز گاز میکنی )         ...
7 فروردين 1393

کیبی و انگور

جیجل طلام انقدر کیوی خوردی بقول خودت کیبی که دور لبات زخم شده میخاستم ازت عکس بندازم نذاشتی از انگورای درختچه که تو خونمونه خیلی خوشت میادهی میکنی و میخوری       ...
7 فروردين 1393

سال 93 بر محمدم چطور گذشت.....

محمدمهدی عزیزم سال تحویل طبق هر سال خونه بابا جون بودیم بعد تحویل سال وقتی بابا حون عیدی میداد با زبون شیرینت می گفتی عید...مهدی...پول.... روز اول عید رفتیم خونه مامان جون کلی با یاسین شیطونی کردی روز دوم چون خیلی آجیل (بقول خودت پسته) خوردی وقت ناهار هر چی خورده بودی بالا آوردی تا عصری همین طور حالت بد بود تا دکتر بردیمت و یه آمپول ضد تهوع داد خانم پرستار وقتی میخاس آمپول بزنه رو تخت نمیخابیدی بهت گفتم مامان جان بخابی برات هندونه میخرم (الهی بمیرم هر وقت یادم میوفته اعصابم خراب میشه) آروم دراز کشیدی از همه جا بی خبر ...........بعدش تا نیم ساعت فقط گریه کردی و پشتتو نشون میدادی میگفتی اذت اذت... ...
2 فروردين 1393

آغاز سال 93

پسر خوشگلم سال  93 مبارک لحظه تحویل سال ساعت 20:27 بود و سال اسب  سالی سرشار از شادی و سلامتی برات آرزومندم   ...
1 فروردين 1393

عکس های تولد

نفس مامان تولدت مبارک   همین که کیک رو دیدی با دستای نازت بهش حمله ور شدی تا بخوریش       عاشق فشفشه شدی.. با چوب شور میخاستی فشفشه رو خاموش کنی..     اینجا هم انگشتای  نازتو به فشفشه زدی که سوخت... گاوی که روی کیک بود برداشتی تا بخوری.. نوش جونت عسسسسلم دست میزنی....       در حال رقصیدن   بادکنک رو گاز گرفتی و تا ترکوندیش...   حالا نوبت این بادکنک شدش آقا محمد شمع رو فوت میکنی همین که مامانی روشن میکرد شما فوت میکردی ... با هزار زحمت تونستیم چندتا ...
2 اسفند 1392
1